الهی...گاهی...نگاهی...

خزان به قیمت جان جار می زنید، اما بهار را به پشیزی نمی خرید !

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 4100
تعداد مطالب : 51
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



اگر...

اگر نامه ام به نام تو آغاز می شد، اگر دفترم با یک اشاره تو باز می شد، اگر دستهایم با نفس تو گرم می شد، اگر دلم با لبخند تو نرم می شد، اگر پشت درهای بسته نبودم و اگر از روزگار خسته نبودم، باز می توانستم همسایه یاس باشم یا همبازی پروانه ای با احساس باشم.

اگر دیوارهای سرد روبرویم قد نمی کشیدند، اگر بادهای ولگرد سیبهایم را از شاخه نمی چیدند، اگر آرزوهای ریز و درشتم پرپر نمی شد، اگر گوش فلک کر نمی شد، اگر همه رودخانه ها آرام بودند، اگر زمین و زمان رام بودند، اگر لباس فطرتم آلوده نیرنگ نمی شد و اگر دل دریایی ام سنگ نمی شد، باز می توانستم با ستاره ها تا صبح بیدار باشم یا عاشقانه در حسرت دیدار باشم.

اگر افتادن برگ را باور می کردم، اگر آمدن مرگ را باور می کردم، اگر از عشق غافل نمی شدم، اگر این همه عاقل نمی شدم، اگر تپش قلب تو را فراموش نمی کردم، اگر فانوسهای خاطره را خاموش نمی کردم، اگر با اتفاقی که افتاد نمی رفتم و اگر از یاد تو چون باد نمی رفتم، باز می توانستم با تو آغاز شوم یا درون غنچه بمانم و راز شوم.

اگر کوچه های زندگی بن بست نبود، اگر دل ساده ام بت پرست نبود، اگر پیوسته سبزه ها و درختان را دعا می کردم، اگر نیمه شبها تو را صدا می کردم ، اگر از همه جا بی خبر نمی شدم و اگر بسته ی کاش و اما و اگر نمی شدم ، باز می توانستم نام تو را بر زبان بیاورم و یا لااقل دستی به سوی آسمان بیاورم.

 

نويسنده: مارس تاريخ: جمعه 17 تير 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روزهای دور

از میان خطوط کج و معوج و از انبوه کلمات درهم و شکسته ، می توانی موج نفس هایم را ببینی که آرام آرام به سوی تو می آید . می توانی گرمای دستهایم را که پر از ترانه و بی کرانگی است ، حس کنی.

در لابه لای نقاشی های معصوم کودکی ام و در حاشیه رنگهای تند و ملایم آن می توانی شکفتن آرزوهایم را ببینی و درختانی را که ریشه در آفتاب داشتند.

من و تو گمان می کردیم تا همیشه زلال باقی خواهیم ماند ، دست و رویمان سیاه نخواهد شد ، دگمه های پیراهنمان نخواهد افتاد ، هیچ گاه گل سرخی را نخواهیم چید و به طرف گنجشک ها سنگ پرتاب نخواهیم کرد .

من و تو خیال می کردیم این جاده پر از سنگریزه همین طور مستقیم و بی توقف ادامه خواهد داشت و سیلابها راه را بر ما نخواهند بست و بادها شیشه های پنجره مان را نخواهند شکست .

من و تو فکر می کردیم آینه هامان تا ابد روی تاقچه بی غبار خواهند ماند و هزار بار بهار را خواهیم دید و به روی درختان ستبر یادگاری خواهیم نوشت . ما نمی دانستیم پیر خواهیم شد . ما روزهای دور آینده را پیش بینی نمی کردیم . ما نمی دانستیم کوچه ها و خانه ها بعد از ما زندگی خواهند کرد و نفسهای ما را به باد خواهند سپرد تا با خود به ناکجا ببرد. ما نمی دانستیم شاید کسی نام ما را در دفترچه اش ننویسد . شاید کسی حتی سالی یک بار احوال ما را از علفهای هرز مزارمان نپرسد .

شاید ... ما نمی دانستیم . 

نويسنده: مارس تاريخ: جمعه 17 تير 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلتنگی

در روزهای خشک بی ترانگی، بهترین لحظه هایم در کنار تو می گذرد. خوشبختی عظیمی است با تو بودن و با عطر نفس های عزیز تو خیابانهای سرگشتگی را پیمودن.

ابرها را از انتهای آسمان می چینم و جامه ای نرم برایت می دوزم. بعد از آن، باران را به خاطر تو تماشا خواهم کرد. آن گاه تو همراه باران در تمام دشتها خواهی بارید و من بی آنکه شماره شناسنامه ات را بدانم، تو را دوست خواهم داشت.

کبوتران نمی توانند نامه بنویسند، اما هزار نامه ی مرا به تو می رسانند و به خوبی حرفهای مرا می فهمند. آنها می دانند که من گاهی با برگهای نارون و توتهایی که از شاخه فرو می افتند، حرف می زنم و بعضی شبها حتی برای سنگها و دیوارها شعر می خوانم.

دلم می خواهد برای همیشه به چشمهای تو تبعید شوم و در کنار مردم آن روزگار بگذرانم و با هر پلکی که بر هم می گذاری بمیرم و با هر پلکی که از هم می گشایی، دگر بار زندگی را از سر بگیرم.

خوشحالم، خوشحالم، چون لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم، از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت. چگونه بگویم دلم برای خدایی که در قلب معصوم تو زندگی می کند، تنگ شده است؟

 

نويسنده: مارس تاريخ: پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

" مقدمتان ستاره باران "

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to mars.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com